جدول جو
جدول جو

معنی کله شقی - جستجوی لغت در جدول جو

کله شقی(کَلْ لَ / لِشَقْ قی)
یک دندگی. استبداد. (فرهنگ فارسی معین). صفت و چگونگی کله شق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، لجاجت. (فرهنگ فارسی معین). مقاومت بی ادبانه نسبت به بزرگتر یا قوی تر از خود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله شق شود
لغت نامه دهخدا
کله شقی
یکدندگی، استبداد، لجاجت
تصویری از کله شقی
تصویر کله شقی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کله پزی
تصویر کله پزی
شغل و عمل کله پز، مکانی که در آن کله و پاچۀ گوسفند را می پزند و می فروشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کله شق
تصویر کله شق
سرسخت، خودرای، لجوج
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ)
مقاومت کردن بی ادبانه نسبت به بزرگتر و قوی تر از خود. خیره سری و ستیزه کاری واستبداد برأی داشتن با جهل و نادانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله شق و کله شقی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش گیلان شهرستان اسلام آباد غرب که 500 تن سکنه دارد. آب آن از سراب ایوان و محصول عمده اش غله، برنج، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ کِ)
دهی از دهستان گیلان است که در بخش گیلان شهرستان ایلام واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ قَدد)
قدکوتاه (آدمی). کوتاه بالا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ شَ)
در تداول عامه، کله شق گویند. سرشخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله شق شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
یکی از دو گردنۀ مهمی است که در کوههای قندیل واقع است و ناحیۀ ساوجبلاغ واقع در جنوب دریاچۀ ارومیه رابه موصل و کرکوک متصل می کند. این گردنه 2800 متر ارتفاع دارد و بین اشنو و سیدآقان واقع است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ج 176). ورجوع به جغرافیای طبیعی کیهان ص 24 و 46 و 47 شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِخَ)
در تداول عامه، احمقی. ابلهی. (فرهنگ فارسی معین). صفت کله خر. و رجوع به کله خر شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ خُ)
خلی. دیوانه مزاجی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کله خشک شود، کله شقی. یکدندگی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کله خشک شود، تریاکی بودن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کله خشک شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ زَ)
لاف زنی. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(شَ را)
کوهی است به تهامه. (از منتهی الارب) (آنندراج). راهی است بین تهامه و یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ شَ)
در تداول عامه، کله شقی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کله شقی شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ شَق ق / ق)
سخت سر. (ناظم الاطباء). کله شخ. خیره سر و ستیزه کار و مستبد برأی با جهل و نادانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در تداول عامه، یک دنده. مستبد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کله شخ شود، لج کننده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله پزی
تصویر کله پزی
عمل و شغل کله پز، دکان کله پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله شق
تصویر کله شق
یک دنده مستبد: پسر کله شقی است، لج کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله خری
تصویر کله خری
احمقی ابلهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله خشکی
تصویر کله خشکی
خلی دیوانه مزاجی، کله شقی یک دندگی، تریاکی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله شق
تصویر کله شق
((کَ لِ شَ))
یک دنده، لجوج
فرهنگ فارسی معین
خودرای، کله خشک، لجباز، لجوج، مستبد، مستبدالرای، قد، یک دنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قله ای به ارتفاع ۳۰۵۰متر در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
چیزی را در زیرخاکستر گرم پختن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساخت و احداث جوی آب جوی درست کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی سرکج که از آن جهت جا به جا کردن آتش استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
سرکش، کله شق
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ناسزا به افراد کوتاه قد
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی به شکل چوب چوگان که با آن آتش را در اجاق جا به جا کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
صدر اتاق
فرهنگ گویش مازندرانی
حلقه ی بالای زنگوله که زنجیر از آن عبور کند، قسمتی از جعبه
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت خرمالویی که میوه ندهد
فرهنگ گویش مازندرانی
کله قند، ستون های کلفتی که بر روی تخته سنگ و در یک ردیف، بر روی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی